یک حکایت جالب درباره سکوت... (ادامه مطلب در دیدگاه ها){-5-}
http://www.del30ty.com
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/05/04 - 00:35 در فقط خدا...
پیوست عکس:
سکوت.jpg
سکوت.jpg · 335x281px, 43KB
دیدگاه
Del30ty

لقمان حکیم (رضى الله عنه) پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛
آنگاه روزه‏ ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد ونوشته‏ ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته ‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت،
آنان که کم گفته‏ اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى...

1390/05/4 - 00:36